-->-->-->
خدا مرا از بهشت راند، از زمین ترساند،
شما مرا از زمین راندید
از خدا ترساندید،
من اینک در کنار شیطان آرام گرفته ام،
که نه مرا از خویش می راند
و نه از هیچ می ترساند…
"احمد شاملو"
رویای دست نیافتنی...برچسب : نویسنده : سیمــــا royahayeman بازدید : 286
آیا تا بحال به بعضی از خیابانهای تهران دقت کردین؟!
شانزده آذر به انقلاب ختم میشود!
انقلاب به آزادی میرسد!
جمهوری اسلامی و آزادی گرچه دریک امتدادند، هرگز به هم نمی رسند !
جمهوری اسلامی قبل از رسیدن به م آزادی تمام میشود . (تا رودکی)
ملت با رسیدن به جمهوری اسلامی تمام می شود!
سفارت انگلیس در جمهوری اسلامی است!
سفارت روسیه هم از جمهوری اسلامی زیاد دور نیست!
...
برچسب : نویسنده : سیمــــا royahayeman بازدید : 228
خدای من
گفتم: خدای من، دقایقی بود در زندگانیم که هوس می کردم سر سنگینم را که پر از دغدغة دیروز بود و هراس فردا، بر شانه های صبورت بگذارم، آرام برایت بگویم و بگریم، در آن لحظات شانه های تو کجا بود؟
گفت: عزیزتر از هر چه هست، تو نه تنها در آن لحظات دلتنگی، که در تمام لحظات بودنت برمن تکیه کرده بودی، من آنی خود را از تو دریغ نکرده ام که تو اینگونه هستی... من همچون عاشقی که به معشوق خویش می نگرد، با شوق تمام لحظات بودنت را به نظاره نشسته بودم
گفتم: پس چرا راضی شدی من برای آن همه دلتنگی، اینگونه زار بگریم؟
گفت: عزیزتر از هر چه هست، اشک تنها قطره ای است که قبل از آنکه فرود آید عروج می کند، اشکهایت به من رسید و من یکی یکی بر زنگارهای روحت ریختم تا باز هم از جنس نور باشی و از حوالی آسمان، چرا که تنها اینگونه می شود تا همیشه شاد بود
گفتم: آخر آن چه سنگ بزرگی بود که بر سر راهم گذاشته بودی؟
گفت: بارها صدایت کردم، آرام گفتم از این راه نرو که به جایی نمی رسی، تو هرگز گوش نکردی و آن سنگ بزرگ فریاد بلند من بود که عزیزتر از هر چه هست از این راه نرو که به ناکجاآباد هم نخواهی رسید.
گفتم: پس چرا آن همه درد در دلم انباشتی؟
گفت: روزیت دادم تا صدایم کنی، چیزی نگفتی، پناهت دادم تا صدایم کنی، چیزی نگفتی، بارها گل برایت فرستادم، کلامی نگفتی، می خواستم برایم بگویی و حرف بزنی. آخر تو بنده ی من بودی چاره ای نبود جز نزول درد که تنها اینگونه شد تو صدایم کردی.
گفتم: پس چرا همان بار اول که صدایت کردم درد را از دلم نراندی؟
گفت: اول بار که گفتی خدا آن چنان به شوق آمدم که حیفم آمد بار دگر خدای تو را نشنوم، تو باز گفتی خدا و من مشتاق تر برای شنیدن خدایی دیگر، من می دانستم تو بعد از علاج درد بر خدا گفتن اصرار نمی کنی وگرنه همان بار اول شفایت می دادم.
گفتم: مهربانترین خدا، دوست دارمت ...
گفت: عزیز تر از هر چه هست من دوست تر دارمت
برچسب : نویسنده : سیمــــا royahayeman بازدید : 227
خدا وندا!
اگر روزی بشر گردی
زحال بندگانت با خبر گردی
پشیمان می شدی از قصه خلقت
از اینجا از آنجا بودنت !
خداوندا!
اگر روزی ز عرش خود به زیر آیی
لباس فقر به تن داری
برای لقمه ی نانی
غرورت را به زیر پای نا مردان فرو ریزی
زمین و آسمان را کفر می گویی نمی گویی؟
خداوندا
اگر با مردم آمیزی
شتابان در پی روزی
ز پیشانی عرق ریزی
شب آزرده ودل خسته
تهی دست و زبان بسته
به سوی خانه باز آیی
زمین آسمان را کفر می گویی نمی گویی؟
خدا وندا
اگر در ظهرگرماگیر تابستان
تن خود را به زیر سایه ی دیواری بسپاری
لبت را بر كاسه ی مسی قیر اندود بگذاری
و قدری آن طرف ترکاخ های مرمرین بینی
واعصا بت برای سکه ای این سو و آن سودر روان باشد
و شاید هر رهگذر هم از درونت با خبر باشد
زمین و آسمان را کفر می گویی نمی گویی؟
خدایا خالقا بس کن جنایت را تو ظلمت را!
تو خود سلطان تبعیضی
تو خود یک فتنه انگیزی
اگر در روز خلقت مست نمی کردی
یکی را همچون من بدبخت
یکی را بی دلیل آقا نمی کردی
جهانی را چنین غوغا نمی کردی
دگر فریاد ها در سینه ی تنگم نمی گنجد
دگر آهم نمی گیرد
دگر این سازها شادم نمی سازد
دگر از فرط می نوشی می هم مستی نمی بخشد
دگر در جام چشمم باده شادی نمی رقصد
نه دست گرم نجوائی به گوشم پنجه می ساید
نه سنگ سینه ی غم چنگ صدها ناله می کوبد
اگر فریادهایی از دل دیوانه برخیزد
برای نا مرادی های دل باشد
خدایا گنبد صیاد یعنی چه ؟
فروزان اختران ثابت سیار یعنی چه ؟
اگر عدل است این پس ظلم ناهنجار یعنی چه؟
به حدی درد تنهایی دلم را رنج می دارد
که با آوای دل خواهم کشم فریاد و برگویم خدایی که فغان آتشینم در دل سرد او بی اثر باشد خدا نیست ؟!شما ای مولیانی كه می گویید خدا هست و برای او صفتهای توانا هم روا دارید!بگویید تا بفهمم
چرا اشك مرا هرگز نمی بیند؟
چرا بر ناله پر خواهشم پاسخ نمی گوید
چرا او این چنین کور و کر و لال است
و یا شاید درون بارگاه خویش کسی لب بر لبانش مست تنهایی
و یا شاید دگر پر گشته است آن طاقت و صبرش
کنون از دست داده آن صفتها راچرا در پرده می گویمخدا هرگز نمی باشدمن امشب ناله نی را خدا دانم
من امشب ساغر می را خدا دانم
خدای من دگر تریاک و گرس و بنگ می باشد
خدای من شراب خون رنگ می باشد
مرا پستان گرم لاله رخساران خدا باشد خدا هیچ است0
خدا پوچ است0
خدا جسمی است بی معنی
خدا یک لفظ شیرین است
خدا رویایی رنگین استشب است و ماه میرقصد ستاره نقره می پاشد
و گنجشك از لبان شهوت آلوده ی زنبق بوسه می گیرد
من اما سرد و خاموشم!من اما در سکوت خلوتت آهسته می گریم
اگر حق است زدم زیر خدایی !!!
عجب بی پرده امشب من سخن گفتم
خداوندا
اگر در نعشه ی افیون از من مست گناهی سر زد ببخشیدم
ولی نه؟!چرا من روسیه باشم؟
چرا غلاده ی تهمت مرا در گردن آویزد؟
خداوندا
تو در قرآن جاویدت هزاران وعده ها دادی
تو می گفتی كه نامردان بهشتت را نمی بینندولی من با دو چشم خویشتن دیدمكه نامردان به از مردانز خون پاک مردانت هزاران كاخها ساختند
خداوندا بیا بنگر بهشت کاخ نامردان راخدایا ! خالقا ! بس کن جنایت رابس کن تو ظلمت را
تو خود گفتی اگر اهرمن شهوتبر انسان حکم فرماید تو او را با صلیب عصیانت مصلوب خواهی
کردولی من با دو چشم خویشتن دیدم پدر با نورسته خویش گرم میگیرد برادر شبانگاهان مستانه از
آغوش خواهر کام میگیرد نگاه شهوت انگیز پسر دزدانه بر اندام مادر می لرزد قدم ها در بستر فحشا
می لغزد
پس...قولت!اگر مردانگی این است به نامردی نامردان قسم
نامرد نامردم اگر دستی به قرآنت بیالایم
برچسب : کفر نامه, نویسنده : سیمــــا royahayeman بازدید : 208
برچسب : نویسنده : سیمــــا royahayeman بازدید : 184
خداوندا دستهایم خالی است ودلم غرق در آرزوها .یا به قدرت بیکرانت دستانم را توانا گردان یا دلم را ازآرزوهای دست نیافتنی خالی کن. * کوروش بزرگ *
برچسب : نویسنده : سیمــــا royahayeman بازدید : 183
برچسب : نویسنده : سیمــــا royahayeman بازدید : 173
زميــــــن!
خميازه اي بکش به زيرٍ پايِ من
فقط همين......!!!
مدتي ست خسته ام از همه...
برچسب : نویسنده : سیمــــا royahayeman بازدید : 161
مــــَــن یــــکـــــــ"زن"امــ
ضعـــیفــ میــ خوانی امــ؟؟
مـــ را اینـ گونـه مَبیــــن...
سکــوتم،زمیـن را میــــ لرزانـــــد...
بغـــضم، آسمـــــان را میـــــ گریانــد...
آهــــــــم،دنیـــــا را میـــــ سوزانــــد...
به چشــــم حقـــارت نِگاهـــــم مَکن
کـــه جهـــــان در دســــتان مــــــــن"
استـــــــــ
رویای دست نیافتنی...برچسب : نویسنده : سیمــــا royahayeman بازدید : 188
نیایش :خدايا دقيقاً داري با زندگي من چیكار ميكنی،
بگو شايد بتونم كمكت كنم
برچسب : نویسنده : سیمــــا royahayeman بازدید : 166